دل بدین به حرفم میخوام یه چیزی بگم....
تصور کنید اواسط ماه مردادتوی روز بسیار گرم،که پدرتون طبق معمول کولرخاموش کرده شما بعد از خوابیدین ساعت 5بیدار شدی و میبینی مادرت یه شربت خاک شیر تگری درست کرده برات داره میاره که بخوری بعدش میره برات از داخل یخچال هندونه میاره قاچ میکنه میده دستت...
لامصب انگار توبهشتی...
یه دستمال بدین به من اشک تو چشام حلقه زده فردا عروسیشه
یکی از تفریحات سالم ما سر کلاس اینه که به زمین خوردن دخترای کلاس از رو صندلی ها نخندیم.
یه بار،دو بار،سه بار...
تا الان شده 7 بار...
گاهی وقتا به جای خاموشی در جواب ابلهان باید یه مشت بخوابونی زیر چشمش چون آدمی که نفهم باشه معنی اون سکوتو هم نمیفهمه
افزایش بازدید
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت