دل بدین به حرفم میخوام یه چیزی بگم....
تصور کنید اواسط ماه مردادتوی روز بسیار گرم،که پدرتون طبق معمول کولرخاموش کرده شما بعد از خوابیدین ساعت 5بیدار شدی و میبینی مادرت یه شربت خاک شیر تگری درست کرده برات داره میاره که بخوری بعدش میره برات از داخل یخچال هندونه میاره قاچ میکنه میده دستت...
لامصب انگار توبهشتی...
یه دستمال بدین به من اشک تو چشام حلقه زده فردا عروسیشه
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
افزایش بازدید
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت