loading...
وبلاگ رسمی جاوید ستوده
جاوید بازدید : 68 1393/01/08 نظرات (0)

روزی حضرت عیسی از صحرایی می‌گذشت.
در راه، به عبادت‌گاه عابدی رسید و با او مشغول سخن گفتن شد.

در این هنگام، جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آن جا می‌گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت:

«خدایا! من از کردار زشت خویش شرمنده‌ام، اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر!»

چشم عابد که بر جوان افتاد، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه‌کار محشور مکن!»

در این هنگام خدای برترین به پیامبرش وحی فرمود که: «به این عابد بگو ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با آن جوان محشور نمی‌کنیم. چه، او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو، به علِّت غرور و خودبینی، اهل دوزخ!»

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
افزایش بازدید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 723
  • کل نظرات : 39
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 21
  • آی پی امروز : 262
  • آی پی دیروز : 47
  • بازدید امروز : 315
  • باردید دیروز : 53
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 585
  • بازدید ماه : 1,584
  • بازدید سال : 8,739
  • بازدید کلی : 546,373